"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

پنج تا حسّ که دیگر نباید کنترل شان این و آن قدرها هم سخت باشد

 

چشمانَت را نمی توانی ببندی اما آن ها می توانی بپایی که به هرچه و هرجا و هر میزان و هر طور که بخش ناخودآگاه ذهن تو بر مبانی پینه هایی که اجازه داده ای بر اعماق تو بسته شوند، دِلت را بخواهانَد که نگاه کنند، نمی توانی؟ کمی به این موضوع بیندیش. حدّاقل تا فردا

 

دو گوش که بیش تر نداری. داری؟ چرا آن ها را آزاد می گذاری تا در خدمت همان بخشی که در قسمت چشمانَت نوشتم باشند. عقلَت را چرا میدان نمی دهی؟

 

سوراخ های بینی که خُب شاید بندِ پرسینگ اَند ـ و البته خیلی از جاهای دیگر شاید ـ و کاری شان فعلاً  می شود نداشت زیرا حالاها مثل قدیم ها نیست که با بینی گل محمّدی بو می کردند و صلواتی می فرستادند زیرا کسانی آمده اند کاری کرده اند که دیگر به این سادگی ها نمی شود آن ایمان زلال را خصوصاً به نسل خردسال و نوجوان و جوان باز گرداند. راحت شان بگذار. ناخن هایت را هم که به من ربطی ندارند. حتماً برای شخصیّت تو سودمندند و نانی با آنان به کف می آوری که این و آن همه هزینه شان می داری

 

اما دهان. دهان تو شامل لب های تو هستند که به من ظاهرشان مربوط نیست که چه ها به صورت دائم و موقّت سرِشان بُرده و می آورید. «اینجا» من با زبانی که در دهان دارید و کارکردِ لبانِ تان هم کاری ندارم چون در درسی دیگر در آگاهیکده چگونه «زندگی» کنیم؟ برای تان در موردش نوشته ام. من با خوردن و نوشیدن شما درس دارم. چرا نگاه نمی کنید این نانی که می خواهید بخورید آیا پُشتَش آهی نهفته و نگفته نیست؟ چرا نگاه نمی کنید این خورش شما از چیست و ایا مضر نیست؟ بیماری زا نیست؟ چاق نمی کند؟ قند و چربی و فشار نمی افزاید؟ ترتیب اندام تو را در هم نمی ریزد؟ رنگین کمان خوردنی های سر سفره های صبح و ظهر و شب را می پسندید؟ خیلی خوش حال هستید؟ چرا ساعت را نگاه نمی کنید که کِی دارید صبحانه ـ ؟! ـ کِی دارید ـ ناهار؟! ـ و کِی دارید ـ شام!؟! ـ می می خورید؟ چرا حواس تان نیست که با چه سرعتی لقمه ها را نجویده و نیم جویده فرو می برید؟ چرا نگاه نمی کنید لقمه های تان کوچک باشند ـ حتی اگر دهان تان قدری یا خیلی بزرگ است، خُب باشد ـ. آیا پیش از آغاز کاملاً انتظار می کشید تا همه سر میز یا سفره جمع باشند و دست به سفره ببرید؟ آیا برکت برای سلامت و ثروت و امنیت و شادی و رامش و سعادت همه ی سفره نشستگان از خدای تان پیش از هر حرکتی درخواست می کنید و خوش حالی تان از بارش مهربانی و لطف شان بر شما را به «ایشان» اعلام می دارید همگی تان با صدای دلنشین قدری بلندتر از فقط شنیدنِ خودتان؟ چرا آب سر سفره تان می گذارید که نتوانید جلوی خودتان را بگیرید و وی را میان غذا بنوشید؟ و میل که کردید آیا همه می نشینید و به خدا می گویید که بارنده باد دستان بخششگر شما همواره بر ما در تمام زمینه ها ...، ها؟، این را می گویید؟ اگر پاسخ ها آری است که درود بی بدرود بر شما بسیاری اگرنه بکوش هوای تک تک شان را تا به انجام رسیدن خوب نگه داری

 

می ماند لامسه. لامسه یعنی هرجای بدن که پوست دارد! در یک واژه ی برابر، لامسه یعنی پوست شما. و خیلی خلاصه این که چنان که آن را از کرونا دور می دارید آیا از هر ناکردنی نیز به دورش می دارید و آیا جایی که باید، از آن خوب بهره بر می دارید که هم سود شما باشد و هم سود صاحب کار باشد و هم سود مخاطب تان از زن و فرزند و والدین و هرچه ی دیگر در نوازش و بوسه و آغوش و ساختن و پرداختن و پاکسازی و بازی و ... حواست به لامسه باشد. برای مثال آیا چند دهم از یک ثانیه برای سجده سر به خاک می سایی هر بار، اگر اهل نمازی؟ چگونه با دست هایت آنچه موظّف به ساختن آنی می سازی؟ حواس تو هست که تعهّد تو نزد خدا برای تحویل کالای ساخته شده در دستانَت چه هاست، که؟ و حالا نوازش فرزندان و والدین را که خُب نیز بدان و بخش خصوصی تر آن را آیا چند دوره گذرانده ای تا بدانی که مبادا شاید حتّی قسمتی از آن را ندانی و کم بگذاری که نتیجه اش بشود دعواهای شما و آزاری که جورشان را فرزندان تان تا ته عمر می کشند؟ هان ای دلِ عبرت بین؟، هان؟

 

شُدَند شنوایی و بویایی و چشایی (لبان و دهان و زبان و دندان) و بینایی و لامسه. من در یک کارگاه به نام «پادیاو» شما را در جریان حقیقتی بس شگرف قرار می دهم که هرگز جایی نه «آن» شنیده اید و دیده و نیز نه تا تهِ عمرتان خواهید دید و شنید

  • مَهدی هُدایی

باز هم در سایت ناهیدعبدی دات کام مطلبی دیگر خواندم و این نظر را نوشتم و حیف ام باز آمد که برای شما «اینجا» نیاورَمَش زیرا مشحون از لطف و مرحمت الهی و راه کار است

هرآغاز در داغ تهیتهنیاز شاید و باید
چه خوب می شد اگر اوج رهایی و شادمانی و لذّتِ جمله یِ زیبای نیچه ی گرامی: «صاف ترین یخ برای کسی که رقصیدن و سُرخوردن می داند بهشت است» را با واژه ی زخم و درد ذوب نمی کردید و رودِ گذشته و حال خراب یک ملّتِ سُرخورده را زیور آن نمی نمودید
دردها روح آدمی را رشد نمی دهند. آدمی را کامل تر نمی سازند. درد و رنج از ابلیس است. درد و رنج شیاطین اند و بندی که نتوانی کَندِشان اگر پذیرفتی شان. کسانی که در جهان رنج را و درد را ضروری رُشدِ انسان می شمارند از حقیقتِ آورینِش گُم اَند
جهان به این عظمت و زیبایی و آدمی به این هوس انگیزی و «طرّاحی» شده برای لذّت، مُحال است جایی برای رنج و رنج دیدن و رنجاندن و رنجیدن و رنج را موهبت شماردن نهادینه شده باشد
ما فقط برای لذّت آمده ایم. یک بار خویش در «آینه»ای قد نما، عریانِ خویش «نظاره» کنید نزد و در حضور حضرت رحمان تا دریابید که رنج را و زخم را و درد را در این تن زیبای اغواگر هرگز نمی توان یافت
فریب دبدبه ها و کبکبه ها و شهرت ها و قدرت ها و زورها در گفتارهای ناروا به خدا را نخورید
آوریننده ـ جناب اعلی حضرت الله، خالق یکتای بی مانند، جناب ناپیدا، دادار بزرگ، اهورامزدا ـ ورای این واژه های نا به جاستندی به هوشآ! خدا نفسِ رفاه و شادی و لذّت محض «اَند»
گزینه، آن گاه که در رَحِم مادران، اسپرم (ایشان،شما،ما،او،تو،من)، خود را در حیات وارد می نماید فقط یکی است: که چون به دنیا بیاید بایستی و جبر مطلق است که مرفّه و شاد و خرامان و یاور و سالار و رشید و لذیذ زِیَد و هرکه به ترتیب، اولویّتِ قریب به اوست نیز این آموزاند و بس: هل الدّین إلا الحُبّ!؟ آیا دین جز کِشت و داشت و برداشت «این دانه» است: مرفّه و شاد و خرامان و یاور و سالار و رشید و لذیذ
گزینه ی آورینش، فقط مثلِ یگانِگیِ حضرتِ آوریننده یکی است و آن هم لذّت و شادی است و تقسیم آن به یک یک یک های در مسیر آدمی. الفبا که نیست که نشان نماهای نعمت ها ـ داده ها ـ یِ خدایند که گزینه هایِ بی انتهایند که ...: نمی بینید آیا چه قققدر واژه ها و عبارات و جملات و پاراگراف ها و صفحات و فصل ها و کتاب ها و مقالات در واقعیت و مجاز می شود با آن ها نگاشت و از آن ها ثمرات گونه گونه ی حتی یکی مثل هم نیست داشت؟
نوشتن آری!، شفا بخش است آن گاه که تو خویش، سوار قایق دقایق، بر دریای کرانه ناپیدای کاغذ و صفحه ی مجاز، با پاروهای انگشتان و قلم و زبان به وی می سپاری و هوای قایق ها همه را نیز می داری
نوشتن، نوشِ شراب بی خستگی و خُمار و خواب لذّت ناب است. نوشتن برای حیات آب است و هرکه نمی نویسد حالش قطعاً، خراب است
مردم ما زندگی نکردند! تمام طول تاریخ این کشور درد است و درد زندگی نیست! درد را دردمندی نادان و ناتوان و بی خدا با خود به ما می دهند تا خود بلکه در دردمندی ما بیاساید. وی قطعاً با زور و فریب می آید خواه خود در لباس زورمند بچپاند و خواه خود را نماینده ی مستقیم خدای داند
... ِ محض است کسی افتخار به یک عمر بردگیِ تاریخیِ خود بر مبنای جهالت عامّه و دانش خواصّ بکند
زلزله و سیل و وقایع طبیعی، ژاپن را ـ که همزمان با ما و به میزانی فرا مفلوک شد ـ بدانجا رسانید که ریشتر و سبیلتر و نیمریشتر و هیچ تری نتوانست او را زیان برساند حتّی سونامی حتّی هیروشیما و ناکازاکیِ مظلوم وی را از پا برای رفاه و شادی و لذّت و عزّت و احترام و عظمت و حیثیّت و شرف ننشانید
کسی افتخار نمی تواند و نباید بکند اگر او را خِرَد، حاکم مطلقِ بر مبنای قوانین آورینش خدا باشد به این که ما در جنگیدن با بدبختی ها و در جنگ ها همیشه جلودار و صبور و در اصطلاح جاهلانه، حاجیِ فیروز ـ پیروز ـ بودن و دار و ندارمان را برای جنگ با طبیعت و ملل جهان و هرچه و هرکه در آن هزینه کردن سرآمد مردمان تاریخ هستیم. افتخار، فرهنگیدن است. فرهیختگیِ اذعانِ هر کس و نا کس در کل جهان است. افتخار شیری است نه عقرب جرّاری و و رطیل و سوسک و حشرات موذی و مار ... افتخار آزادی مطلق آدمیان است بی آن که هیچ هراسی از لطمه ای توسّط کسی به دیگری در میان است. و این نزدِ جنابِ خدا به معنی انسان است
پادشاهان گذشته و تا هم اکنون کدام شان کدام تأثیر رفاهی و عزیزی و شخصیّتی و تربیتی و ادبی ـ منظور ادبیات فارسی نیست که مشحون از عربیّات عرب است! ـ ـ منظور آداب معاشرت انسانی است ـ بر این ملّت گذاشته اند که نتیجه یِ کار همه شان سراسر روی هم شده است این که کنون ما؟ ... ها؟
می شد اما. می شد حالا ما سرآمد جهانیان در رعایت شئون آدمیّتی و انسانیّتی و شرافتی و تقوایی و ایمانی و عزّتی و رفاهی و بی نیازینِگی و شادمانی و سلامت محض و دستگیری از بی نوایان تا رسیدن به نوا و برچینش دزدی و اختلاس های کذاییِ بی انتها و کیف قاپی های منجر به مرگ صاحبان کیف ها و کلاه برداری ها و کلاه گذاری های بی نظیر در کل تاریخ بشر تا انتهای جهان و کف زنی و بی انصافی و تن فروشی و تن به هرزگی دهی و تن به هرزه گان دهیِ گسترشی باشیم. می شد
و هنوز هم می شود و خوب هم می شود و خوب تر از هر زمانی هم می شود. به شرطی که آدم های اینجا «رقص و سُر خوردن» بیاموزند و بیاموزانند و سرها از گریبان بیرون بیایند و دست های در جیب، سرما را یَخِ سُرسُره بازی و رقص ببینند و بپذیرند و باور کنند و از جیب بیرون بیایند و دست هایِ دراز شده برای اتّحاد و تشکیل تیم را مُحکم بفشارند و سلام میهمان لولی وش مشحون از شادی و شور و نشاط و شوق و صلابت و شعف و شعور ... را پاسخ بگویند کوری و کری و لالی بنهند و کشور را پیست «رقصِ» «زندگی» تعریف بکنند و بندها را هرچه بُودند بِدَرَند و بار از دوش همدیگر برگیرند و حقیقت حیات را از سر گیرند و ننشینند و بخوانند و بشنوند که:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
بلکه بیایند و خیزند و کوشند و مهیّای دریافت بشوند و «در» «بگشایند» تا بر آنها حضرت حقّ «تابند» سرشار از بارش مهربانی و بخشش و «لبخند»:
آفتابی لب درگاه شماست که اگر پنجره را بگشایید به رفتار شما می تابد
شما فوق العاده مطالب عالی ای را انتخاب می کنید و خوب می نگاریدشان چنان که می شاید. امیدوارم نبشته های من که تصادفی به اینجا آمدم به کارتان بیاید
شاید این نخستین باری است که من جایی ساعت ها وقت می گذارم و می نگارم زیرا گویا اینجا که شما صاحب «آن» هستید منحصر به خاصّینِگی ای است خاصّ در «نگاه» ... مَهدی

 

  • مَهدی هُدایی


یک لحظه هم حتی، حتی یک لحظه هم  بی کار نمانید

کار، لذت و تفریح شما باشد. آن را برقصید و همآغوشَش شوید و نتیجه از عشق همآغوشی تان با آن به ثمر بنشیند تا اوج لذتی که از آن می برید باشد و اوج لذت به هرکه آن را خرید بدهد

 

تند تند تند:

نه بخورید،

نه بخوابید،

نه بخرید،

نه بگویید،

نه بشنوید،

نه ببینید،

نه بخوانید،

نه بنویسید،

نه بنشینید،

نه برخیزید،

نه کار کنید،

نه عشق بورزید و نه عشق بازی،

نه محبت کنید،

نه دعا و استغفار نمایید،

نه نماز بخوانید و رکوع و سجده،

نه ذکر بگویید،

نه کتاب آسمانی تان را به زبان ببرید ...

 

کُند، متمرکز، متفکر، عاقلانه، با احساس حضور و ظهورِ شادی و شور و نمایشِ نشاط و شوق نفس بکشید تا ذره ذره ها را درک و حس کنید و سرشار از سپاس و امید به حیات برتر و سرتر نَفَس بکشید

 

تند تند تند اگر بگویید الحمد لله رب العالمین یا استغفر الله ربی و اتوب الیه یا سبحان ربی الاعلی و بحمده یا حتی الله اکبر ... نه این که خوب نباشد ـ خوب است، عالی است ـ اما و بلکه خوبتر و خوب ترین این است که کُندآرام حتی حتی حتی نفس بکشیم (هرچه بر کُندآرامی تنفس بکوشیم سلامت و طول عمرمان را افزوده ایم)

 

استغفر (حس کنید یعنی دارید می روید نزد خدا برای درخواست کردن از «ایشان» برای ندیده گرفتن کدام خطا یا اشتباه یا کم کاری یا کوتاهی یا جرم، یا بدی ... که کرده اید و کی و کجا و چرا ...)

الله (حس حضور در مقابل مقدس بی نیاز و انتهای همه نیازها ... ـ چه حسّ قشنگی ـ)

ربی (که مفتخرم به این که «ایشان» مربی من هم هستند ... ـ چه حالت نازنینی ـ)

و اتوب الیه (و من از هرکه و هرچه و هر حالت و هر نیازی روی برگردانده و روی به حضرت شان آورده ام تا اعلام کنم چنانچه با بارش مغفرت«شان» پاکم کنند روی به حضرت شان بگردانم و بلکه دیگر برای همیشه دست از گناهان بردارم)

 

و توفیق همه ما به دستان پر توان و آگاه مطلق و دانا و دارای الله است تبارک و تعالی

 

  • مَهدی هُدایی