"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طلب» ثبت شده است


یا خدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...

یا هو:

من چه طور ادعا کردم بنده ی (چشمگوی) «شما» هستم

و شما «شنوا» «هستید»

و «بینا» «هستید»

و «دانای مطلق»«اید»

و چشمان ام و گوش های ام و لبان و دهان و دندان و حنجره ام

به هر چه شیاطینِ سوار بر نفسِ بد فرمان ام از من خواست اند

آری گفت مدام

بی شرم (بی حیا) ـ ها؟ ـ

یا خدا!

یعنی من «شما» را به استهزاء گرفتم «تان»!،؟

به قیمتِ لقمه ای نان و جرعه ای آب ـ حالیا که چشمه و خانه یِ روزی من در آسمان و نزدِ شما؟

چه بهایِ کمی است منِ خوار

فروختم تان

یا خدا! استغفار!

بپذیر مرا این بار نیز، حضرتِ مهر بان، جنابِ «یار»

و مرا بدونِ بخششِ خویش از زمین ام ـ قول بدهید ـ

بر ندار

این بار نیز من،

می ایستم در مقابلِ خویش در «آینه»

در برابرِ «استکبار»

  • مَهدی هُدایی

کودکان را دیده اید؟ نگاه کرده اید؟ خصوصاً وقتی که راه رفتن می آموخته اند. مدام دست شان را بلند می کردند تا بزرگ تری که هم راه آن ها بود دست شان را بگیرد مبادا زمین بیفتند و اگر هم دست شان را رها می کردند ولی حواس شان به بلند ماندن دست شان برای گرفته شدن بود

بزرگ تر شان را را هم حتماً یادتان می آید که چه ذوقی با چه شوقی می کرد که کودک داشت راه رفتن روی پای خود را می آموخت و به زودی خودش به کودکان دیگر برای راه افتادن کمک می داد

سپس یاد گرفتم اگر من نیز دستان ام را مُدام بالا نگه می داشتم (حالت درخواست = دعا) خدا آیا مگر می گذاشتند بیفتم!؟ و حالا مدام دوست دارم دستان ام حتّی کاش می شد اصلاً مدام بالا می ماندند که حتّی یک بار هم زمین نخورم

حالا دعا (دستانِ رو به «بالا» و به سمتِ خدا) را خیلی دوست دارم. و دستان ام را بدون خجالت از جمع حتّی تا دل ام برای خدا تنگ شود بالا می گیرم که یعنی: خدایا! جز «شما» کسی نیست دست مرا بگیرد. دلم به «شما» خوش است و سپاس گزار تان هستم برای همه ی یاری ها

گاهی هم که خطا بکنم فوراً تا یادم بیاید که خدا دارند مرا می پایند دستان ام را به نشانه ی تسلیم بالا می گیرم و سرم را پایین رو به خاک و زمین می اندازم که یعنی: شرمنده ام خدایا

  • مَهدی هُدایی

استغفار یعنی حمام رفتن و کیسه و لیف کشیدن و چرک و بیماری و خستگی از خود زدودن و دوش گرفتن و پاکیزگی روح که دَم خدا در ماست و وصل مان با «وی» از «آنجا»ست. عمری تن به دوش سپردن و روح به «گرمابه» (استغفار) نبردن!؟

 

  • مَهدی هُدایی