"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۳۷ مطلب با موضوع «آگاهیکده چالش ها» ثبت شده است

هر ادّعای من تبدیل به پرسشی می شود که برای پرسیده شدن از خودم (امتحان، ابتلاء) تولید می کنم

که اگر پاسخی در اجرا برای آن داشته باشم از من درمی گذرند و یک پله به بالا گام برمی دارم

و اگر خودِ من نیز ـ همچون مدعایِ مدعیِ بی عملی که، از نگاه به او، این پرسش (امتحان) را برای خودم رقم ز‌ده ام ـ، در به انجام رساندن ادعای ام شکست بخورم، یک پله و شاید در بسیاری مواقع پله ها یا گاهی دره ها سقوط نمایم و کو که عمری باشد تا به پای بازگشتن به همان نقطه ای که در آن بودم و با ایجاد زمینه ی امتحان برای خودم از آن به زیر افتادم صرف کنم!

برای مثال یک تمسخر و انتقاد غائبانه ام را در نظر بگیریم (انتقاد یا تمسخرِ غائبانه یعنی عیب کسی یا کسانی را برای یا در کنار دیگری و دیگرانی جز خود شان باز گشایی و منتشر بکنم که بخندم و بخندانم و بخندیم یا او را به گَند بکِشم و آبروی او را از سر تا به پا ببرم ـ که قطعاً علّت آن بالا آوردن خودم یا تبرئه نمودن خودم یا عزیز شدن خودم ... است ـ و اگر در حضورِ خودَش نزد دیگران و در جمعی مطرح کنم که یک امتحانی نو خواهد شد زیرا، احترام و آبروی یک انسان یا چندین انسان را زیر سؤال برده ام ـ خواندن، شنیدن و انتشار جُک ها بهترین مثال کاربردی و مبتلا بِهِ در این بحث هستند ـ)

پیش از آن من داشتم آرام (مؤمن) و راحت (آسوده) زندگی ام را می کردم (مثل بنی اسرائیلِ پیش از ایجادِ زمینه ی فرمان کشتن گاو ـ حتماً پس از یک ادعای متمسخرانه یا نقادانه! ـ

حالا اما با یک تمسخر یا نقدِ غائبانه ی ساده!:

اِء! این یارو رو ببین (یا اِء! این آقای محترم را ببین ـ نوع گویش هم حتی فرقی در ایجاد پرسش امتحان نمی کند! ـ) چراغ قرمزو رد کرد!

ورود ممنوع داره میاد!

چه جوری داره راه می ره! انگار مسته

چه جوری لباس پوشیده!

چه حرف های زشتی داره می زنه!

اصلاً یک ذره هم بچه هاشو تربیت نکرده، احمق بیشعور!!

کسی که نتونسته برای خودش یه خونه و ماشینی بخره و زندگی خوب برای خودش و خونواده اش درست کنه همون بهتر که بره بمیره

بی سواد بیشعور نفهم احمق کودن گاو!، کره خر کثافت، پدر سگ، بی شرف، بی ناموس، مادر سگ، تخم سگ، حروم زاده، لا مذهب بی دین!

عجب نفهمیه ببین آشغال از پنجره ی ماشین اش به بیرون پرت کرد

ته سیگارش را از پنجره اتومبیل یا خانه اش به کوچه، خیابان و حتی در بیابان انداخت

دختره - یا پسره - خجالت نمی کشه توی روی پدر مادرش وای میسته

زنیکه ـ یا مرتیکه ـ!، نیگا کن نیگا کن چه جوری داره با همسرش حرف می زنه (یا: نمی دونی چه قدر بد با شوهرش یا زنش حرف می زنه)،

در آپارتمان و حیاط رو محکم به هم می کوبه

چه قققدر گران فروشه لعنتی پس فطرت

عجب محتکریه کثافت

چه اختلاس هایی دارند می کنند

عجب بی شعور هایی هستند (و وااای که اگر عمومی باشد!!):

همه شان دزد اند

ایرانی ها همه ... هستند

مسلمانان همه ... هستند

شیعیان ... هستند

آمریکایی ها ... هستند

هر که آن سوی آب (یعنی جایی که سرشار و مملو از نعمت های خدا به خاطر صداقت های شان هستند) است فلان جور است

اونا رو می گی؟ نماز نمی خونن! دین ندارن! روزه نمی گیرن! عرق خورن ... ... و ...

حالا، منی که این حرف ها را زده ام ـ یا شاید حتّی اگر در ذهن ام خطور داده باشم هم ـ، باید منتظر بمانم تا از یکی یکی امتحان هایی که برای خودم ایجاد کردم و رقم زدم بگذرم

تا تازه دوباره برسم به همان نقطه ی پیشینِ پیش از انتقاد یا مسخره ی غائبانه ام

و برای همین است خدا به من فرموده اند: وااای بر نماز گزاران و من تا به حال همیشه خیال می کرده ام خدا به نماز گزار ها وااای کرده اند ...

أعوذ بالله من الشیطان الرجیمِ بسم الله الرحمن الرحیمِ أستغفر الله ربی و أتوب إلیهِ وَ، الحمد لله رب العالمین

حالا من مانده ام و برگه هایی از امتحان های انبوه که تا کنون برای خودم رقم زده ام و حیرانی و استرس امتحان که کی باشند و هست و موعد آن ها کی خواهد رسید و چگونه خواهند بود، آیا سخت تر؟ یا آیا آسان

خب، حالا پس چه کار کنم؟

هاتف به نجات ام آمدند گفتند: تو بیا و از حالا فقططط «خود» ات را باش

پرسیدم: چطوری؟

فرمودند:

حواس پنج گانه ات را بپا و به دیگران اگر نگریستی و عیبی در ایشان دیدی فقط نزد خود شان، آن هم با حال و شکل و شمایل و گفته ای زیبا و آسان به خود شان تنها بگو و در همان لحظه نیز خودت آن ها شو ببین اگر در تو آن نقد و تمسخر موجود نیست، خدا را سپاس بگزار و خوش حالی خود از نبودن آن در تو را به عنوان شادمانی ات از این نعمت برای خدا به زبان ببر (الحمد لله الذی عافانا - عافانی مما ابتلی کثیراً من الناس بابتلائات المختلفة بگو)

و اگر همان و همان ها در تو هست سَر اَت را زیر انداز و سریع به پاکی خود از آن مورد و مواردِ ابتلاء ـ امتحان ـ همت بگمار و تا پاک نشده ای دست به هیچ کار دیگر نزن. به همین سادگی

و من وه که چه خوش بخت (و البته با چه مسئولیتی!) هستم که جنابَینِ هاتفَین، بسیاری گاه ها هوای مرا داشته و دارند و بادا شایسته می مانَم تا تهِ عمرم و:

الحمد لله رب العالمین

 

  • مَهدی هُدایی

برخی از دوستان راجع به این طرح، اطّلاعات بیش تر و شرح جامع تر خواسته اند. نام این طرح بیانگر نهایتِ وضوح است: «گوهرِتغییر». به محض شرکت در این طرح شما تغییر می کنید. مهم نیست که شما کیستید و چه تغییری قرار است بکنید، زیرا هر تغییری شما را از این که هستید بهتر می کند

 

شاید ضروری نباشد اما خارج و خالی از لطف هم نیست که به عرض تان برسد «تغییر، هر حرکتی به سمتِ بِه تَری و بَر تری و سَر تری و بالا رَوی است اگر نه چنانچه سقوط در آن مشاهده می شد تغییر نبوده و نام آن، جا به جایی تَسقیط (به معنای همان سقوط کردن که عرض شد) می گردید. به همین جهت این آیه این گونه است که:

 

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ۗ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ [١٣:١١]
 
و براى انسان تعقیب کنندگانى [از فرشتگان‌] است که او را از پیش رو و پشت سر به امر خدا حفاظت مى‌کنند. بى‌تردید خداوند سرنوشت قومى را تغییر نمى‌دهد تا آنها وضع خود را تغییر دهند. و چون خدا براى قومى بدى خواهد، آن را بازگشتى نیست، و جز خدا کارسازى براى آن ها نیست
 

این طرح میتواند وَ به زندگی شما معنا می بخشد و آن را سرشار از ثروت و عزت و شوق و عشق و امید و نشاط و تفاوت ... می نماید و هر هفته با چند هدیه ی زیبا به سرزمین درون تان می آید

 

در صورتیکه مایل به شرکت در این طرح منحصر به فرد هستید (که هیچ نیازی به حضور فیزیکی ندارید) لطفاً پاسخ این پرسش را برای من بگذارید:

 

بابت تغییر باورنکردنی و شگرفی که در زندگیتان مشاهده و دریافت خواهید کرد، حاضر به پرداخت چند تومان به صورت ماهیانه هستید؟ (لطفاً و جداً از ارسال جملاتی از قبیل «کار شما با ارزشتر از هر بهاست» و «روی کاری که شما میخواهید بکنید قیمت نمیشود گذاشت» و «پول از ارزش کار شما خواهد کاست» و «اگر برایم امکان داشت میلیونها تومان میپرداختم» و «کاش از خودم پولی میداشتم» و «...» و «...» بپرهیزید!!) و فقط بنویسید:

 

چند تومان به صورت ماهیانه برای عضویت در گروه «گوهر تغییر» می پردازید، نه اینکه این حرکت برای شما یا نزد خدا چند می ارزد!!

 

تعیین این مبلغ، ارزش دمیده شدن روح تغییر و تحول در زندگی تان را نزد شما معین خواهد کرد ( ـ و حتماً همراه با آن، شماره ای که تلگرام نصب دارید را نیز ارسال نمایید: در قسمت نظراتِ همین پست یا از طریق پیامک به شماره ی ۰۹۱۲۸۵۸۶۴۵۸ ـ)

 

شما به محض ثبت نام و پذیرفته شدن و دریافت مشروح چگونگی روند پیش رفتِ دگرگونی ها، به ارزش این گوهروالا «گوهرتغییر» پی خواهید برد و در کم تر از نخستین ماه ورود تان، ارزش حقیقی آن را خواهید «چشید» و در پوست کنونی تان نخواهید گنجید و برای نخستین بار در زندگی تان پوست خواهید انداخت و وارد حقیقت سرزمین تان (سرزمین رُشد) خواهید شد و معنای حیات را درخواهید یافت

 

تعیین و پرداخت مبلغ، حتی توسط نزدیکترین بستگان و دوستان ضروری است (گرچه همه ی عزیزانی که وارد بر این «عرصه» خواهند گشت دوستان عزیزند و چنانچه به هر دلیلی کسی بها به تحول و تغییر خویش ندهد نیز از این ارزشمندی جدا نخواهد بود)

 

در صورتی که مبلغ اعلامی شما به عنوان حق عضویت ماهیانه، کفایتِ شرکت در «گوهرتغییر» را در بر بگیرد پیامی به عنوان پذیرش تان ارسال خواهد گردید و چگونگی «ورود»تان به جهان امید و نشاط و شور و اشتیاق و هیجان زندگانی برای شما تشریح می شود

 

پس از اتمام فرصت ثبت نام یا اتمام گنجایش اشخاص در این راسته ی آموزشیِ کُنِشگرایِ منجر به تحوّلی غیر قابل باور در شما، مازاد ثبت نامی ها در گروه های دیگر ثبت نام شده و به ایشان زمان آغاز و ادامه ی  کلاسهای شان اعلام خواهد گردید

 

ظرفیت هر نوبت گروه، شصت و شش نفر است

 

مبلغ اعلام شده تان بایستی در حدی باشد که هیچ ضربه ای به ثروتِ (داراییهای) شما نزند و نزد خدا نیز از تعیین آن مقدار - در برابر برخی هزینه های بی معنای روزمره در زندگی تان - شرمنده نباشید

 

نیّت مبالغ پرداختی شما بابت شرکت در گروه «گوهرِتغییر» می تواند در راستاهای: آموختن، بهره وری از وقت (عمر)، بهره وری از توان ها، بهره وری از نعمت ها، «دارا» و مستقلّ شدن و افزایش پیوسته ی پاکِ دارایی ها، شناختِ خود، شناختِ خدا، تقویت ایمان، به کار گیریِ تقوی، پایه گیریِ نماز، آشنایی و عجین شدن با ذکر و دعا، یاری رسانی به اعتلای نام خدا ... باشد تا از خیالِ هدر رفتنِ این مبلغ که با بسیارها بیش تر از آن، نتوانستید «کوله» تان را «بشویید» و «توشه» در «آن» بکنید جلوگیری نمایید

 

بنده برای همه تان ثبت نام آرزو میکند

  • مَهدی هُدایی

«بیداری» آغاز لحظه ی عذاب است اگر عمر ات در خاب گذشته باشد

کسی که عمرش را در «بیداری» سپری کرده باشد، حتی اگر از احوال خویش بی خبر بوده باشد معنای لذّت را «نشخوار» می کرده است بی هراسِ شکار شدن و ذبح و پختیدن و خوردیده شدن و پوست به دبّآغ خانه بُردیدن

«بیداری» اگر که عمر تو در خاب گذشته است، آغاز لحظه های سوختن پیوسته در آتَشَینِ (دوآتشِ) ندامت و حسرت است

«بیداری» اگر که تو از آن چه بر تو گذشت و تو بر خویش گذراندی بیزاری، دردی جان کاه است. عذاب الهی است. جاویدانِگی در پشیمانی های پیوسته ی گذشته هایی است که مُحالِ مُطلق است دوباره باز گشتن و تصحیحیّتِ آن ها

«بیداری» چنانچه در توان تو بود که تو سرشار از ثروت و عزّت و مکنت و جاه و مقام خدمتِ ناب و صاحبِ کُلِّ «جواب» شده ای و نباشی عجیب حالِ خراب و عطش برای چشیدن جرعه ای آب است

و خدای را باش که به جایِ «بیداری»، از تو خواست که خویش هر لحظه با هر دمِ تازه دوباره و از نو زنده بشماری ـ اگر اهل صداقت و صلح و صفا و درستی و دشمن سستی و یک خلوص منزّه و پاکی ـ

و تجربه یِ خواب های خطاها که کردی را، پله های پاک کردن آن ها از ذهن و دل و هوش و گوش و چشم و قلب و خیال و وهم و تصوّر و تصدیق گیری و با سرعت بیش و تمرکز بیش تر و حسّ خوب مهارت و شوق بهره وری از فرصتی که دوباره برای شما هست از آن ها بالا رَوی و هر که زیان زده ای بِبَری به اوج امکان در جهان

و هیچ خیال نکنی، چون به این سن و سال، مملوّ از آن همه خواب های اشتباه و خطا و جرم و جریره و ذنب و اثم و شرک و کفر و الحاد و لجاج به خود و اطرافیان و کشور و کل جهان رسیده ای، برای کسب لذائذ و رهایی و ایجادِ شادی و دریافت عزّتِ داده به بادِ حوادثِ جهل گذشته ی خود، دوام نداشته و دیری

«بیداری» مگر که تو عبرت خاص (ویژه) بگیری اگرنه که عین ألامتِ (ألیمی، دردناکی) آن مرضی است که خدا که در نهاد کسانی که «مریض» نهاد و به ایشان هرگز فرصت جبران، دوباره و چند باره ـ مثل این که به من به تو داد ـ نداد

«بیداری» عجیب رفیق شفیقی است اگر که آدم خاب را بدونِ نگاه به گذشته ی خویش ببَرَد به دیار بستر آزادی ... و تو می نگری که بس که خدا بزرگ و قشنگ است و وسیع و پُر دَهش است و چه زیبا، تو «می شنوی»: جنابِ بنده یِ صادق خالص من! بیا به «عالَمِ بالا» بیا که جای شما که رو به «من» اید همه خالی است

قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَن یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ۚ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ ۚ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ [١٠:٣١]

بگو: کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مى‌دهد؟ یا کیست مالک گوش‌ها و چشم‌ها و کیست که زنده را از مرده و مرده را از زنده بر مى‌آورد؟ و کیست که تدبیر امور مى‌کند؟ حتما خواهند گفت: خدا. بگو: پس چرا [از شرک‌] پرهیز نمى‌کنید

 

  • مَهدی هُدایی

اگر متوجّه شدی خطا کرده ای سریع بایست. تکان نخور. احساس کن لبِ پرت گاه هستی و با نخستین حرکتِ بدونِ دقّت پرتاب خواهی گشت. دست از لج بازی بردار. آرام بگیر. کاغذی دم دست بگذار و دلایل خطا را بررسی کن. قطعاً باید به این نقطه و نکته برسی که مقصّر آن خودت هستی، وگرنه یعنی بررسی ات راه خطا می پیماید. اکنون هم چنان آرام بمان و از «خود»ت بپرس خدا چه راهی را برای تو می پسندند. راه خدا راهی است که آرامش تو و مرتبطین با تصمیم های تو را تضمین و تأمین می نماید. «آن» را بیاب و دستان ات را در «دستانِ» خدا بگذار و  آرام آرام از لبِ پرت گاهِ خطا (لج بازی و حسّ بدِ انتقام و غرور ...) هم راه با «ایشان» کنار بیا. حالا یک نفس عمیق بکش و تیغ بر گردن شیطان بگذار و او را با پشتیبانی رحمان تهدید و تحدید بنما و دیگر هر جا احساس کردی خشم و نگاهِ ناراحتِ خداست نزدیک نشو

  • مَهدی هُدایی

اگر آیاتِ قرآن و احادیث را چون «آینه» بگیریم و پندارهایمان را «خود»مان بشماریم، هرگاه «خود»مان را در «آنها ـ «آیینه» ـ» «مینگریم»، «خودِ»مان را «میبینیم» و برای «زیبایی»مان بر مبنای آنچه «آینه» نشان ما (سرشتِمان) میدهد میکوشیم و «زیبا ـ موردِپسندِخدا» در میان آدمها ظاهر و حاضر میشویم و آنها دلشان میخواهد از «زیبایی» ما تقلید کنند («مُدِ»«ما»). ما چنانچه «چنین»ایم یعنی که «پیام»گردانِ حضرتِ رحمانیم

 

مشکل اصلی این است که هرگاه در برابر قرآن و احادیث و روایات قرار بگیرم ـ گیریم که هر از چند سالی یک بار آن هم به ضرورتِ مجلس ختمی اگر ـ !!!! ـ ـ، و بر فرض محال، به معنای پارسی آن نیز نگاهی بکنم فوراً همسایه و دوستان و بستگان نسبی نزدیک و دور و بستگان سببی و فروشندگان و مردم کوچه خیابان و حکومت و مسئولان و جز خودم کُلّ جهان را در آن ها می بینم و می گویم ببین!، این آیه در مورد فلان کس است هان، این روایت را درباره فلانی یا فلان کسان فرموده اند، این حدیث دارد اشاره به رفتار فلانی می کند، این آیات در مورد حکومت ما هستند، این آیات دارند قیامت را چه ملموس به تصویر می کشند و پس وای بر نمازگزاران و وااای بر طعنه زنندگان و غیبت کنندگان و تهمت زنندگان و ... مرفّهین بی درد و کسانی که خمس و زکات و حقّ سائل و محروم و یتیم و در راه مانده و بستگان فقیر و گرفتار و گیر و نیازمند را نمی دهند و دست افتادگان را نمی گیرند و ... همه را جز خودم در «آنها» میبینیم ـ نگاهِ شیشه ای! ـ و ... بدی آن این است که ناگهان مرگم فرا میرسد و میبینیم هیچکس جز خودم را در کَفَن و گور سیمانی و خاکی و کت شلوار و کراوات و گور جعبه ای ـ تابوت چوبی ـ نمی بینیم و آنچه اکنون دارم می اندوزم

 

هاتف فرمودند هاتفه می فرمایند آیا این از جهت ایجاد ترس و نگرانی برای «خود»تان و کسانی که می خوانند می نگارید؟ عرض می کنم: پاسخ جنابانتان خیر است ان شاء الله. من این برای این نگاشتم تا زین پس خوب بگردم ببینم کجاهای کارهایی که کردم کج و معوج بوده اند و خطا و اشتباه و چه ها در کدام ارزشها به فنا داده ام و چه ها میبایستی میاندوختم که نیندوختم و ... سپس در تصحیح همّت بگمارم ... میفرمایند احسنتَ و من نیز نیم خیز بعلامتِ سپاس، سپاس می گزارم

  • مَهدی هُدایی

«سُکان = اطاعتِ مطلقه از فقط شخص شخیص آوریننده ی مُحترم، حضرتِ رحمان» اگر به دست تهیتهنیاز (تهی از هر نیازِ تهِ هر نیاز) الله ندهیم به معنی این است که افسار به «خود» زده ایم و به دست شیاطین سپرده ایم و وارد باتلاق داغ و سوزان (ندامت و حسرتِ «فردا»ی قیامت) شده ایم و هرچه بیشتر  در لجاجت خویش بر آن مبنا دست و پا بزنیم بیشتر فرو می رویم و در نتیجه دنیای مان هم پیوسته بد و بدتر و درگیر فشار و سختی و فقر و تنگی روزی و ناامیدی و افسردگی و خستگی و حسد و کینه و نفرت و هرچه بدی است

 

یک بار دیگر با هم می خوانیم:

«سُکان = اطاعتِ مطلقه از فقط شخص شخیص آوریننده ی مُحترم، حضرتِ رحمان» اگر به دست تهیتهنیاز (تهی از هر نیازِ تهِ هر نیاز) الله ندهیم به معنی این است که افسار به «خود» زده ایم و به دست شیاطین سپرده ایم و وارد باتلاق داغ و سوزان (ندامت و حسرتِ «فردا»ی قیامت) شده ایم و هرچه بیشتر  در لجاجت خویش بر آن مبنا دست و پا بزنیم بیشتر فرو می رویم و در نتیجه دنیای مان هم پیوسته بد و بدتر و درگیر فشار و سختی و فقر و تنگی روزی و ناامیدی و افسردگی و خستگی و حسد و کینه و نفرت و هرچه بدی است

 

و به عکس، چنانچه سر (دو چشمان، دو گوش، دو لب، دو حفره ی بینی، پوست و فرماندهِ آنان مغز) به «فرمان ـ طبق قوانین قرآن و «شارحین» «آن» ـ» فقط ببریم، برای «خود» چه رفاه و امن و شرایط نیکو و ثروت خوش بر و بو و رامش ناب (ایمان) و شوق و امید و خنده ی از ته دل بخریم و چه «بهره»ها برای «خریدِجوارِخدا» به گور (آغاز آن سویِ زندگانی ما ـ جاودانگی مان ـ) ببریم ـ خواه به آن ایمان داشته باشیم و خواه نداشته باشیم میمیریم و خاک و سیمان و چوب تابوت چوبی زیبایمان را در آغوش می گیریم ـ. برنده کسی است که احتمال وجودِ «کتابِ»«حساب» بدهد و اینجا در این دنیا را به بهترین شکل ممکن بزیَد ـ در نهایتِ امکانِ شادی و رفاه و عزّت و لذّت و عیش منزّه و پاک ـ

  • مَهدی هُدایی

برای اثبات این که انسان هستیم و آدمیم، باید پیوسته تغییر کنیم زیرا، تا بنشینیم همینیم؛ نهایت این که، مثل یک درخت هستیم که مملو ریشه های تنیده در زمینیم. برای همین خدا به آخرین پیام آورشان فرمودند: ـ تو اما ای پیامبرِ ما ـ! بگو ـ به آنها ـ که «من فقط یک پند به شما می دهم، آن هم این که: ـ پیوسته ـ برخیزید از جا

خُب حالا یک پرسش: برخیزیم چه کار کنیم؟ مگر چه قدر کار هست؟ چه قدر کار مگر داریم؟ و این که: خُب، که چه شود!؟ و چه طور می توانیم بفهمیم چه کارهایی هست که باید انجام بدهیم و حتّی با آنها ثروتمند شویم و به رفاه دست یابیم و قدری به خدا ثابت کنیم که ما هم توانسته ایم از نعمت های «ایشان» بهره مند و بهره ور باشیم

  • مَهدی هُدایی

گذشته حتّی برای خدا بی معناست! حتّی خدا نیز از مداوای آن چه گذشت نا توانا هستند! «خود» تان را گول نزنید. معنا ها را یاد بگیرید. معنا ها بلد نبودند و نشدند و نیستند و با آن سرِ مان را گول مالیدند تا بتوانند خود شان را سَروَر جلوه دهند و ما را گاو و خر

 

گذشته برای خدا یعنی: جام هر لحظه را در همان لحظه در دستانِ توانِ هر آدم به صورت یک سان پر کردند، دسته ای سپاس گزاردند پیشاپیش به بسم الله و نوشیدند و با آن کوشیدند و جذب کردند و افزودند و سرشار از سودند به الحمدُ لله و بسیاری هِی فقط نق زدند و دست این و آن را نگریستند و گفتند که آن ثروت مندان مگر کیستند که دارند و جام شان را از سر نادانایی و نادانی و خصومت و غرور و بی شعوری و تنبلی ـ خصوصاً ـ شکستند و خدا دستور دادند درِ هر امکانی را روی لحظه ای که گذشت یا شکست برای «ابد» بستند

 

گذشته همین لحظه است که کسی از آن بهره گرفت و آن را سرمایه نمود و کوشید و بر آن افزود یا آن را شکست و با شکسته های آن خود و اطرافیان را درید و مدام نق سپس زد و فریاد کشید و گریید. گذشته اما باز هم با تمام این حرف ها چراغی است بس درخشان برای کسی که اهل عبرت باشد و قصد عبور به دنیای نو و با عظمت از دست رفته ی خود کُنَد و زندگی بَد بنهد

 

همین الآن، همین حالا، گذشته یِ فرداست. باز هم می خواهید فردا بگویید مرگ بر چه کس ها که مقصّر بودند و شما این جا هستید!!!!!!!!!!!!!!!!!؟ پس اگر می خواهید به گذشته ها برسید از حالا فردا و «فردا» ی تان را از این شکل کنونی به در آرید و  به همان شکل و گونه که خواهان آن اید بنیان بنهید (در ارزش ها ـ تا ارزش ها را نشناسید نمی توانید بفهمید چه می خواهید یا چه باید بخواهید)

 

ضمناً: شما با جهنّم و بهشت چه کار دارید؟ جهنّم و بهشت آدم ها همین جاست، همین حالاست: مستأجرید؟ در جهنّم هستید! ویلا ندارید؟ در جهنّم هستید! اتومبیل ندارید (اتومبیل شما از نوع نُهصد میلیون ریالی است؟) یا اتومبیل شما ضدّ درد و شکنجه و عذاب و ترس و انفجار و تهدید و تحدید و امثالهم و غیرهم نیست؟ خُب شما در جهنّم هستید؟ در کشوری زندگی می کنید که کُلّاً فقیر است و هیچ از منابع زیر و رو و بالا و پایین و آب و هوا و خاک و جنگل و دریا و خلیج و آسمان و زمین و برق و غیرهم محروم است، یا شما کُلّاً از همه ی آن ها محروم هستید؟ در جهنّم هستید! پول ندارید و هشت تان گرو نُهِ شماست و در نهایت ذلّت زندگی می کنید و مدام بده کار و شرمنده و درمانده و بد بخت و بی چاره و ضعیف و نحیف و خوار و بی مقدار و افسرده و خسته و بی و نا امید و دل شکسته و سر افکنده و گم شده ... هستید و گدای اید و مقروض هستید و غرق در نگرانیِ پرداخت قسط ها و شارژ و مالیات و عوارض و نوسازی و کهنه فروشی و انواع قبض ها و غیرهم هستید؟ در جهنّم هستید! زیرا از نعمت های خدا خوب استفاده نکردید و ثروت مند نشدید و خانه ی بزرگ و یک طبقه و ویلایی در قلب پایتخت و ویلاهای متعدّد در شهرک های ثروت مند نشین اطراف پایتخت و شمال و جنوب و شرق و غربِ کشور و کشورهای درجه ی یک دنیا نخریدید و برای فرزندان تان نیز هر کدام جدا جدا خانه های فراخ و مرفّه بنا ننهایده اید و مرفّهین را که بندگان عاقل خدا بودند بی درد شماردید؟ شما در جهنّم هستید و حالا درد بکشید تا بمیرید

 

می خواست آن روز هایی که داشتند به یاری شما می گرفتند و می بریدند و تقسیم می کردند و می خوردند شما هم میان شان بُر می خوردید و می بُردید و می خوردید و می اندوزیدید و می افزودید مثل آن ها. یا اگر آن کاره ـ بدکاره ـ نبودید خُب راهِ الهیِ کار و کوشش سالم و کسب ثروت انبوه چون کوه و ثروت اندوزی و تُو و بیرون دوزی و افزایش لحظه به لحظه ی آن که بسته نبود که!!!!!!!!!!!!!، خُب چرا نشستید که بیایند و در منزل تان را بکوبند و بفشارند و بزنند و بشکنند و حقّ و حقوق تان از صفر تا صدِ آن را از ترس خدا و قیامت و «حساب»«کتاب» و جهنّم و آتش جاویدان و چرک و خونآبه چشاندن به آن ها هرگاه تشنه شوند را تقدیم تان کنند و بر نخاستید و خودتان حقوق تان را به دست و خانه تان نیاوردید؟

 

چرا هِی گناه را گردن کلاه بردار و کلاه گذار و فریب کار و دوز باز و دغل و ذغل ساز و دروغ و ذروغ و زروق و زروغ و ظروغ ظروق و ضروق و ضروغ گو و این و آن و زمین و زمان می اندازید؟ هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

 

خُب چرا گذاشتید کلاه تان را بردارند؟ چرا گذاشتید کلاه سرِتان بگذارند؟ چرا فریب خوردید؟ می گویید نا توان بودید؟ چرا خُب نرفتید مثل هزاران هزاران هزاران که تا به ایشان گفتند: مغز ها اگر می خواهند بروند و فرار بکنند راه باز است و جاده دراز و بروند به دَرَکِ اسفل سافلین ... رفتند و علیرغم خیال اینان که بیرون شان کردند آن ها نه تنها گور شان را گم نکردند بلکه به جای گور به نور رسیدند در هر دو جهان شان ...، شما هم نرفتید؟، هان؟ چرا نرفتید؟ از قرآن دلیل می خواهید؟ می خواهید بدانید روز قیامت چه بلایی بر سر تان می آید؟ «گوش» دهید:

 

إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنتُمْ ۖ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ فَأُولَٰئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا [٤:٩٧]

به کسانى که فرشتگان جان آنها را در حالی که ستم گر نسبت به خود بوده اند مى‌ گیرند، گفتند: تا حالا چه کار می کردید؟ آن هایی که داشت اند جان شان را تسلیم می کردند گفتند: ما در زمین نا توانا نگاه داشته شدیم [فرشتگان‌] گفتند: مگر زمین خدا برای جا به جایی شما گسترده نشده بود که از آن جا دور بشوید؟ پس آن ها پناه شان داغ گاه است و بد گردنده ای است

 

هرکه هر چه را می پذیرد یعنی لیاقت خود را آن می بیند. غیر از این است؟ اگر غیر از این است بزنید در گوش خود تان تا بیدار شوید و حقیقت را ببینید

 

خیلی بد است کسی گناه ندانسته کاری و ... خودش را گردن این و آن بیندازد. گذشته همین حالای ما برای فرداهای ماست. نا راحت ایم از گذشته مان؟: بسم الله: شروع کنیم به تصحیح آن

 

کم خوانده ایم بیش بخوانیم. ثروت نداریم؟ جذب کنیم و کسب کنیم و بیفزاییم و بیندوزیم. نداریم نداریم نداریم نداریم؟ بخریم بخریم بخریم بخریم. چه گونه؟ روش های آن ها را بیاموزیم. کجا؟ همین جا! در کارگاه هایِ آگاهیگاه. کجا از آگاهیگاه بهتر؟

 

مهم اما ابتدا این است که اولویت بگشاییم به این که ابتدا پی چه هستیم ما؟ کتاب قله را که خوانده بودید نخستین گام اش این بود که در کلاسور تان ابتدا برگه ی «چه می خواهم» ها را اجرا کنید. یاد تان هست؟

 

کارگاه «ارزش» ها ما را یاری می دهند تا تصمیمِ بِه تر را بیابیم و آن را در اولویّت بگذاریم. پس ابتدا کارگاه «ارزش» ها را شرکت کنیم

 

سپس باید گنج هایی که ما را به آرام و قرار می رسانند را بشناس ایم و از «آن» ها استفاده ببریم

 

بعد باید آیین های رسیدن به اهداف را بیاموزیم (هشت آیین ناب که خواب از سرمان می پَرانَند و قطعیّتِ رسیدن به هدف را تا نزدیک به صد در صد بالا می برند)

 

آن گاه بپردازیم به روش های جمع و جذب و کسب و افزایش ثروت و دیگر نیاز های آموزشی مان مثل آداب ها، باید ها نباید ها و غیرهم

 

ولی بخواهیم از فردا شروع کنیم پس دوباره مآآآآی ایم و همین که همین ایم و دست به کَمَر گرفته روی زمین ایم و آوَخ و وآآآی و چرا آخِر و اگر و اما و کاش و ولی و انگار و شاید و حیف و چرا ... ترانه های وردِ زبان اَلکَن مان ... چه گفته اید با «خود» تان؟، هان؟

 

  • مَهدی هُدایی

چشم گناهین
زبان رها
چو رقص زبان افعی و رقص کژ دم زرد و سیاه


دهد به باد فنا تمام هست تو را

تقدس و دین
شرافت و تقوی

 

دو پلک و لبان، بدون مهابا
به هوش!، مگشا

 

به صحن قدس اطاعت مطلقه آ
محیط امن خدا

 

که عمر تو را تمام شیاطین
کشیده به آتش

شهود تو کور
وجود تو بسته دری است
به تابش نور،
اجازت لحظه های «حضور»
...

 

و قلب تو خوار
گرفته و رنجور
تو خورده به داغ زمین


نمایش حسرت و آه،
سوختن هم راه
به شکل نمادین

حیات تباه
ندامت مطلق
غرور شکسته
قتل سُرور
دل خسته ...

 

بیا و به پا و بخیز و «بخواه»:
که کور و لال و کری
به سمت شیاطین،
نمی نگری

 

به گوش

به دو چشم
و گردش و رقص زبان
نماز و ذکر و صلاح و سپاس و هر چه ثواب
فقط ببَری


سلامت نفس
مگر به این تَهینه ی عمر
سپس تو بلک، شود بخری

 

بیا و به پا!
بخیز و تکان بخور از جا!.

که رفته بخشی از عمر شما
به خود آ ...!، تو را به خدا!!


مده تو به ابلیس (دوزخ سائر)
جای مِهرِ خدا (بهشت مجاور)

۹۹.۳.۴ساعت۰۹.۰۰عیدفطر

 

  • مَهدی هُدایی

کودکان را دیده اید؟ نگاه کرده اید؟ خصوصاً وقتی که راه رفتن می آموخته اند. مدام دست شان را بلند می کردند تا بزرگ تری که هم راه آن ها بود دست شان را بگیرد مبادا زمین بیفتند و اگر هم دست شان را رها می کردند ولی حواس شان به بلند ماندن دست شان برای گرفته شدن بود

بزرگ تر شان را را هم حتماً یادتان می آید که چه ذوقی با چه شوقی می کرد که کودک داشت راه رفتن روی پای خود را می آموخت و به زودی خودش به کودکان دیگر برای راه افتادن کمک می داد

سپس یاد گرفتم اگر من نیز دستان ام را مُدام بالا نگه می داشتم (حالت درخواست = دعا) خدا آیا مگر می گذاشتند بیفتم!؟ و حالا مدام دوست دارم دستان ام حتّی کاش می شد اصلاً مدام بالا می ماندند که حتّی یک بار هم زمین نخورم

حالا دعا (دستانِ رو به «بالا» و به سمتِ خدا) را خیلی دوست دارم. و دستان ام را بدون خجالت از جمع حتّی تا دل ام برای خدا تنگ شود بالا می گیرم که یعنی: خدایا! جز «شما» کسی نیست دست مرا بگیرد. دلم به «شما» خوش است و سپاس گزار تان هستم برای همه ی یاری ها

گاهی هم که خطا بکنم فوراً تا یادم بیاید که خدا دارند مرا می پایند دستان ام را به نشانه ی تسلیم بالا می گیرم و سرم را پایین رو به خاک و زمین می اندازم که یعنی: شرمنده ام خدایا

  • مَهدی هُدایی